نقابهایت را چقدر تاب اورد ام
و دستهای پنهانت را
در کدام کوچه پیدا کردی
رویی که بر زمین افتاده بود
تا بازیچه بی حوصلگی هایت باشم
که بودم
تا مرز حوصله ات
حالا ستاره هم که نشمرده ام
اما چقدر گوسفند برای خوابت
علاجی شدم
اما کدام هراس
که بی نقاب
مرا در کوچه خواهند یافت
بر زمین افتاده